♥ҳ̸Ҳ̸♥ دیــگِهــ میــــرم ♥ҳ̸Ҳ̸♥
چــهـ کنم با هـجوم گریـــه ها
چــهـ کنم با سیل خـــاطــره ها...
چـــشـمانم دیگر میلی به بسته شدن ندارند
دردهایــم در خــواب هم رهایم نمیکنند
روزهایم تاریکــــ شده و شب هایم تاریکتر...
خــواب هایــم رنــگ سـیاه آشفــتگــی و کابوس گرفته اند
کـــودکی هایم را به خاطر آوردم لحظه ای
آغـــوش خواب فرار از درد هایم بود
حــال چــه کنــم کـه خــواب زنــدان روح زخم خورده ام شده است...
خـــدایا:مــن از آغـــوش کــسی خـیــر ندیده ام
پایین بیا از عرش
در آغوشت بکش مرا و آرامم کن
زخم هایم را مرحم بزن
و برایم قصه بگو تا خوابم ببرد...
خدایا:از این جسم خاکی خسته و بیزارم
دلــم هـوس پــرواز کــرده است
بـه سـوی تــو
مـیـهـمــان نــمـیـخواهی........؟
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |